free tracker

انتهـای ایستگاهِ اول

جایی که همه چیـز آغـاز شد . .

انتهـای ایستگاهِ اول

جایی که همه چیـز آغـاز شد . .

انتهـای ایستگاهِ اول

به وقتِ محلی همیشه دلتنگم . .
اینجـا از نوستالژیهای کشنده ام مینویسم . .
Π ӏ Ξ Г Ξ ӏ ӏ :)
[ع.ف]

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۲/۰۳
    123
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    20h
  • ۹۹/۰۴/۲۸
    mood
  • ۹۹/۰۳/۱۵
    !meh
  • ۹۹/۰۲/۰۴
    free
پیوندهای روزانه

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

مبادا بروی ..

دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۲ ب.ظ

بگذار صادقانه با تو حرف بزنم .. واضح می گویم .. خوبِ من، من برای چشمهای سیاه ـَت جانم را میدهم، من دوست دارم شب ها با صدای تو خوابم ببرد .. دوست دارم دیوانه بازی هایت را که سعی میکنی مرا بخندانی .. کسی نتوانسته چون تو مرا بخنداند حتی جُک های دور همی با دوستان... دوست دارم تک تکِ لحظه هایم را که با تو سپری میشود .. حرفهایمان را ... خودت را ..
حاشیه چرا!؟ من بی تو نمیتوانم بهترین ـَم.. این ماه تو را خواستم... اینبار میخواهم تهدیدت کنم ... اگر حتی بخاهی که بروی، مثل اگنس چشمانم را میبندم ب روی دنیا ُ جدول مندلیف را قورت میدهم لپ ـهایم را باد میکنم ُ نفسم را در سینه حبس ـَش میکنم ُ معکوس میشمارم ... و اگر بروی ...



(یِ تهدید عاشقانه ـس..)
از آرشیو قدیمیم- با تغییر



  • عــآطِــFـــه

واجبات

پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۱۱ ق.ظ


وقتی گوشیتو به شارژ نزده درش بیاری و با خودت سر ناهار ببری یه معنی بیشتر نداره، یعنی یِ شخص مهمی هست توو زندگیت که از خورد و خوراکت هم برات واجب تره ..




  • عــآطِــFـــه

Yoksun burda..çektin gittin

جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ب.ظ

 

تمامی مطالبِ نوشته شده دراین وبلاگ مخاطب خاص داشته ... چرا ماضی ملموس!؟ .. مخاطب خاصِ عزیزم، 'ت'* دو نقطه را به دلِ لَت و پار من ترجیح داد و سوت زد و هزاران نُت دولا چنگ از لای لبانش به هوا پاشاند و رفت که رفت که رفت...! همان دلی را می‌گویم که توی طبَق همه‌اش را ریخته بودم به پای فقط صداش و دست هاش!... همان دلی که... بگذریم... همان گلویی را می گویم که تا اخم می کرد انگار گریپ فورت در آن گیر کرده بود... ! و من هی گفتم برگرد پشتِ سرت را نگاه کن، ولی برنگشت، نگاه نکرد! ... و من زیر بارانِ نُت های دولاچنگ برگشتم سر خانه‌ی اول! مخاطب خاصم دوستم داشت، بی هوا بغلم میکردُ میبوسید و هیچ دختری را ب دل لت و پار من ترجیح نمیداد، خنده هایم را لای مخمل می پیچید و میگذاشت کنار آینه شمدان روی طاقچه، و دست هایش بوی پونه و نعنا میداد، نه آویشن! اصلا دوتایی پونه و نعنا میکاشتیم تووی گلدان های لب پنجره! و دوتایی سر میز شمع روشن میکردیم، لای ملافه های سفید در هم تمام میشدیم.. و دوستم داشت! اصلا همه اینها به کنار، فقط دوستم داشت، همین !

پ.ن:نمیدانم چه شد که اینطور شد تنها چیزی که میدانم این است که تا وقتی بود شعر می آفرید، نوشته های این وبلاگ دیگر بی پدر شدند ازاین به بعد چنگی به دل نمیزنند که هیچ، فقط زار میزنند و بهانه میگیرند .. میتوانید نـخوانیدشان !!!
پ.ن2: ت: تنهایی ../.

ba taqyir

M.Latifi

 

 
                  📎 گوش کنید

 

  • عــآطِــFـــه