عاقبتِ آدم برفی مان
جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ
قول داده بودی..
با اولین برف به خیابان برویم،
آدم برفی رویاییمان را بسازیم
امروز برف آمد
من حتی منتظر هم نبودم ..
آخر چطور انتظار چیزی که اتفاق نمی افتد را بکشم!
هویج را در سوپ ریختم،
دکمه ها را به لباسم دوختم،
کلاه را بر سرم گذاشتم!!
دو تکه چوب را در شومینه انداختم
قدری برف برداشتم
و فقط... سردیِ روز قرار را حس کردم
و در حسرت دستان گرمت سوختم
این شد عاقبت آدم برفی ما ...
و قرار روز برفی ..
و شعری که میشد شادترین شعر سال باشد ..
آننون
میخاستم توو بهترین ماه سال داشته باشمت
میخاستم وقتایی که خوشحالم باشی ...
- ۹۴/۱۰/۱۱