نشد
نیستیم
به دنیا میآییم
عکسِ یک نفره میگیریم
بزرگ میشویم
عکسِ دو نفره میگیریم
پیر میشویم
عکسِ یک نفره میگیریم
و بعد…
دوباره باز
نیستیم…
- ۰ نظر
- ۳۰ تیر ۹۶ ، ۲۳:۴۷
نیستیم
به دنیا میآییم
عکسِ یک نفره میگیریم
بزرگ میشویم
عکسِ دو نفره میگیریم
پیر میشویم
عکسِ یک نفره میگیریم
و بعد…
دوباره باز
نیستیم…
دچار نوعی بهت زدگی و بی حسی شدهام
احساس خستگی نمیکنم، خوابم نمیآید
غصه دار نیستم،شاد هم نیستم،
قدرت این را ندارم که تو را با خیال خودم ب اینجا بیاورم…
هر چند تصادفا سمت راستم یک صندلیِ خالی وجود دارد،
گویی برای تو گذاشته شده است؛
در چنگال چیزی هستم و نمیتوانم خودم را از دستش رها کنم…
تمام خیابانها را زیر پا گذاشتم…
هیچجا سیانور نداشت،
برگشتم !!
لای کتاب صد سال تنهایی
آخرین عکس دو نفرهمان را گذاشته بودی…
گاه میاندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی، روی تو را
کاشکی میدیدم..
شانه بالازدنت را،
-بی قید
و تکان دادن دستت که،
- مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که
-عجیب! عاقبت مرد!؟
-افسوس!
کاشکی میدیدم..
من با خود میگویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟
میترسم
از همه چی
میترسم سر قولم ب تو بمونم
میترسم نتونم سر قولم بمونم
از تنها بوذن میترسم، از تنها نبودن میترسم
از اینکه هستم میترسم
از چیزی که نیستم میترسم
از چیزی که ممکنه بشه میترسم
از چیزی که ممکنه نشه میترسم
از تو میترسم از خودم میترسم
از چیزی که قرار عه بشه میترسم
از چیزی که قرار عه نشه میترسم